شبنم شکار
خورشید با صلابت شبنم شکار را
خواهش کنید تا کثرات غبار را
در وحدت تشعشع خود مُضمحل کند
یعنی جلا دهد جلوات شرار را
این چشم های باکره ام مریمی نشد
مردی نبود عاطفه ی تازه کار را
گریه ببار یکسره تا شستشو دهم
با آب گرم، سردی سنگ مزار را
این چشم ها سؤال دو مجهولی منند
حل کن در آب مسأله ی جویبار را
بر بغض های وحشی من راه را مبند
این اسب های هِی شده ی بی مهار را
ما بی چراغ گریه به ظلمت نشسته ایم
روشن کن این ستاره ی دنباله دار را
***
ما سوختیم و دود به چشم کسی نرفت
یک آفرین نگفت دل خوش عیار ما
کو دستمال گریه که من منفجر شدم
این کوه پس کجا ببرد آبشار را؟
شیخ رضا جعفری